دیشب، تهران میزبان بارونی بهاری و دلچسب بود. برعکس همیشه که موقع بارون جایی هستم که نمیتونم برم قدم بزنم این بار تو خیابونی بودم که خلوت و نسبتا آروم بود. اینقدری راه رفتم که خیس شدم. از اونجایی که به خودم قول دادم امسال سعی کنم در لحظه زندگی کنم و از گذشته دل بِکَنم و به آینده هم فکر نکنم، دیشب احساس کردم شاید جلوهای از خوشبختی همین باشه که آدمیزاد بتونه وقتی دلش خواست زیر بارون راه بره. شاید یه روزی موفق بشم که مثل سهراب فقط در حوضچه اکنون باشم.
چ تصمیم ب جایی !