پیش به سوی تعطیلات تابستانی

یادم نمیاد که تو دوران کودکی چه اتفاقی افتاده که همیشه از اینکه آخرین نفری باشم که یه جای عمومی مثل مدرسه، محل کار یا ... رو ترک کنم احساس ناخوش آیندی دارم و گاهی اوقات حتی وحشت می کنم!!! هنوز هم این حس با من همراه هست. هفته دیگه تعطیلات تابستونی شرکت شروع میشه و معمولا قبل از تعطیلات من باید کلی خرت و پرت که مطمئنا تو تعطیلات به دردم هم نمی خوره باید ببرم خونه و دوباره بعدش به شرکت بیارم. یه وابستگی مسخره ای بین من و یه سری از وسایلم هست. خب بگذریم. امیدوارم بعد از این یه هفته دیگه یه کمی از گرمای هوا کم بشه و یه نفسی بکشم. بعد تعطیلات دیگه قدم های پاییز تندتر میشه و منم مثل بچه مدرسه ای ها باید خودم رو برای ترم آخر آماده کنم. چه زود گذشت!!! 

یه دو کلمه هم با ارباب بزرگ اختلاط کنم: ارباب جان میشه لطفا یه کمی با محبت تر باشی. به جان خودت راه دوری نمی ره ها!!!!!!