وقتی یه مدت نمینویسی انگار دیگه از صفحه مدیریت اینجا هم خجالت میکشی و دیگه روت نمیشه این صفحه رو باز کنی. راستش تو این مدت سوژههایی بود برای نوشتن اما دل و دماغ نوشتن نه. وقتی هر روز مجبور باشی با یه عده آدم غیرمنطقی سروکار داشته باشی انگار همه انرژیت صرف مقابله با اون مسئله میشه. گاهی اوقات با خودم فکر میکنم نویسندهها چه عشقی به نوشتن دارن که این عادت رو هیچ وقت ترک نمیکنن و با کلمه های ساده جادو میکنن.
و اما بالاخره ما از رو رفتیم و این گرمای تابستون از رو نرفت که نرفت. دو روز دیگه پاییز جادویی میاد و این تابستون اصلا به روی خودش هم نمیخواد بیاره. حالا که بعد از مدتها دارم مینویسم به سبک بعضی از دوستان میخوام به ارباب بزرگ چند تا درخواست بدم بلکه به ترتیب اولویت به کائنات دستور بده که بنده حاجت روا بشم.
1- از شر یه آدم غیرمنطقی بی دردسر راحت شم.
2- یه مسافرت حداقل 5-4 روزه میخوام.
3- تو این کسادی بازار مسکن یه پول قلنبه از یه جایی برسه که بتونم خونه رو عوض کنم.
نه خدائیش من چقدر بنده قانعی هستم!!! اما بی زحمت کائنات همون مورد اول رو در نظر بگیره انگار خونه 500 متری تو ولنجک خریدم. به جان خودم اگه دروغ بگم :)