حکمتی که من نمی فهمم

امروز میخوام با ارباب بزرگ یه کمی اختلاط کنم. ارباب جان من که اول سال گفتم هوای ما رو داشته باش. اینجوری هوامون رو داشتی؟!!!! گفتیم تغییر خوبه نه اینکه بزنی مدیرمون رو نابود کنی. تو این همه سال کار کردن با یکی راحت بودیم اونم ارباب بزرگ صلاح دونستن که از سر راه ما کنار بره. میگم ارباب جان قرار بود محل زندگیم رو هم تغییر بدی یه وقت همین 4 متر خونه رو هم از مون آخر عمری نگیری ها. تو رو جون عزیزت بی خیال ما شو. اصلا ما تغییر نخواستیم. یه دو هفته امتحان دارم بذار با اعصاب آروم دو کلمه درس بخونیم. تازه الانم خیلی دارم ملایم صحبت میکنم اگه یه ماه پیش این اتفاق افتاد میومدم که کارمون به زد و خورد می کشید. البته الان میدونم که داری لبخند ملیح میزنی و میگی : ای بنده دون پایه تو صلاح کار خودت رو نمی دونی!! باشه ارباب هر چی شما بفرمایید.


----------------------------------------------------------

پ.ن: چقدر خوبه که تو زندگی به جایی نرسیم که بزدل بشیم!


چقدر زود اردیبهشت اومد!

امروز اومدم یه پست بنویسم دیدم اصلا تو سال جدید وقت نکردم این صفحه رو باز کنم! 

چند روز پیش تو مترو یکی از بچه های کار اسباب بازیی می فروخت که حباب درست میکرد. خیلی به کارش مسلط بود شاید بیشتر از 8 سال نداشت. نمی دونم خودش هم از این حباب هایی که درست میکرد لذت می برد یا براش فقط یه انجام وظیفه بود. کاش  حداقل از کارش لذت مختصری هم ببره. کودکی که داره به تاراج میره و آینده ای که زیاد روشن به نظر نمی رسه. تنها کاری که می تونستم انجام بدم این بود که ازش خرید کنم. نمی دونم اونهایی که اختلاس های چند میلیاردی می کنن هیچ وقت یکی از این بچه ها رو دیدن؟!!!


--------------------------------------------------

پ.ن: در سال جدید زندگی از اول رفته رو دور تند. با تغییرات در محل کار شروع شده و احتمال زیاد در محل زندگی هم تغییراتی ایجاد خواهد شد :) ارباب بزرگ حواست بهم باشه پلیز .


نرم نرمک میرسد اینک بهار . خوش به حال روزگار

امروز به لطف بارون هوای دلپذیری تو تهران داریم. از اون روزهایی که آدم دلش میخواد یه جاده باشه و سکوت و تا جایی که بتونی راه بری و رویا ببافی. راستی که سرزمین رویا چقدر زیبا و خواستنی هست. همه اشیاء و آدم ها رو به میل خودت میچینی. همه رفتاری دارن که تو دلت میخواد و هر چیزی سر جای خودش هست. هیچی بر خلاف میل و اراده ات نیست و ... اووووووه چقدر خوبه که این سرزمین خیال وجود داره. 

خب بهتره از سرزمین خیال  به دنیای واقعی با همه خشونت و بی رحمی که داره بیام. یه سال دیگه هم گذشت با همه خوشی ها و سختی هاش. امسال روزهای شلوغ و سختی داشتم. به جز درس و مشق دو سه تا کتاب بیشتر نخوندم که بسی باعث تاسف هست. دلم میخواد تو سال آینده هر چی فکر منفی هست رو دور بریزم و فقط درلحظه زندگی کنم کسی چه میدونه که سال دیگه این موقع کجا هستم. یه چند کلمه ای هم با ارباب بزرگ صحبت کنم. ارباب جان قول بده که تو سال جدید همه اطرافیانم سلامت باشن و کارشون به دوا درمون نکشه. یه کمی هم از گوشه چشم این بنده حقیر رو نگاه کن و یه اپسیلون از دریای آرامشی رو که داری برام بفرست. ارباب جان میبینی چه بنده قانعی هستم من.

برای همه آرزوی بهاری خجسته و روزهایی روشن و آینده ای پرامید آرزو میکنم.

دوست عزیز آروم تر تیشه بزن

بارها به خودم قول دادم  ساده دلی  رو که بیشتر وقت ها به ساده لوح به نظر رسیدنم منجر میشه کنار بگذارم. اما مثل اینکه با گذشت زمان به مقدار ساده باور بودن من اضافه میشه. با اینکه آدم بدبین و محافظه کاری هستم بازم نسبت به کسانی که دوستشون دارم خیلی راحت همه حرف هاشون رو قبول می کنم و همیشه به خودم میگم که دلیلی برای دروغ گفتن وجود نداره. با همه این احوال نمیدونم تو قیافه ام چه عنصری وجود داره که از بچه هایی که تازه حرف زدن رو یاد گرفتن تا کسانی که سال ها بزرگتر از من هستن به راحتی بهم دروغ میگن. شاید دروغ های مهمی نباشه اما در طول زمان هر روز ذره ای از اعتماد و اطمینان من به اطرافیانم کم شده. هر بار که دروغی رو کشف می کنم یه پتک سنگین به سر این اعتمادبیچاره فرود میاد. آخه خانم متشخص آقای محترم بخدا آدم های ساده هم دروغ گفتن و شنیدن رو دوست ندارن. حالا این دروغ هر چقدر هم کوچک و بی اهمیت باشه. مثلا فکر کنید که دوستی سال ها به شما بگه آب یخ نخور برای سلامتی مضر هست بعد یه روز ببینی همین آدم اگه روزی دو تا پارچ آب یخ نخوره اصلا زندگیش نمی گذره!!!! یعنی دقیقا همون کاری رو میکنه شما رو منع کرده. کاش آدم ها یه روزی بفهمن که حتی با گفتن یه جمله هم میشه دنیای کسی رو خراب کرد. 

عجیب ولی واقعی!

نمی دونم که من فقط این عادت رو دارم یا بقیه آدم ها هم از این عادت ها دارن؟! نگفتم چه عادتی؟ اینکه روزها یه آهنگ و ترانه رو گوش کنی و احساس کنی که هنوز کافی نیست! دو هفته هست "شکوه" محسن نامجو رو  وقت و بی وقت گوش می‌کنم. شاید اینم نابهنجاری جدید هست که تازه گرفتارش شدم. تا وقتی جوونی هیچ وقت تصور نمی‌کنی که با سوژه آهنگ‌ها همذات پنداری کنی. وقتی تو تاکسی نشستی یه آهنگی شروع شه که با خودت بگی یاااااادش بخیر چه روزهایی با این آهنگ زندگی کردم و الان به جای لبخند زدن با خودت بگی چه آهنگ مسخره ای!!!! اینم از سلیقه موسیقی بنده که به اندازه بقیه زندگیم عجیب هست. یادم باشه دفعه بعد راجع به "این نیز بگذرد" بنویسم.