بالاخره دنیا کوچیکه یا بزرگ؟!

دیروز برای کاری رفته بودم بلوار کشاورز. وقتی از خیابون امیرآباد داشتم میومدم یاد روزهایی افتادم که محل کارم خیابون فاطمی بود. از جلوی ایستگاه اتوبوس‌های یوسف آباد که رد شدم خاطراتی رو به یاد آوردم که طعمی گَس داشت. روزهایی که شمسی خانم جوون بود و جویای نام و مثل همه با آرزوهای بزرگ. نمی‌دونم اون روزها چه انگیزه و انرژی داشتم که فکر میکردم همه چی رو میشه تغییر داد. ساختمون‌های قدیمی کوبیده شده بودن و برج‌های زشت و بی‌قواره تجاری جاشون رو گرفته بود. مثل آرزوهای نسل من که سرکوب شدن و به سرزمین ناکجا آباد رفتن. میدون انقلاب و خیابون‌های اطرافش بخاطر دانشگاه و کتاب‌فروشی‌ها همیشه بوی زندگی میده. اون وقتا که میدون انقلاب مسیر همیشگیم بود اونقدر از شلوغی و کثیفیش دلخور بودم که می‌گفتم یعنی میشه یه زمانی دیگه مجبور نباشم که هر روز از اینجا رفت و آمد کنم؟ حالا گاهی اوقات باید برنامه‌ریزی کنم تا یه دو ساعت برم میدون انقلاب! خلاصه با خاطره‌های ریز و درشت دست به یقه بودم که رسیدم ایستگاه مترو. همکاری رو که 17 سال بود ازش خبری نداشتم دیدم. اون وقتا مثل الان نبود که صغیر و کبیر یه خط تلفن داشته باشن و ما هم تو پیچ و خم روزگار همدیگر رو گم کرده بودیم. از چند نفری که اون موقع با هم همکار بودیم سراغ گرفتم و ... . خلاصه که دیروز روز خاطر‌ه‌ها بود.



نظرات 5 + ارسال نظر
گلدونه یکشنبه 15 تیر 1393 ساعت 14:33

من هنوزم خوشحالم که مسیرم به خ انقلاب و بلوار کشاورز و .. اونجاها نمی خوره
اونجاها برام یاداور روزهای دلشوره و اضطراب و تنهایی و تهوع هست

به هر حال که این خیابون برای همه خاطره داره ولی فک کنم کمتر کسی خاطره خوب و عالی از این خیابون و بلوار داشته باشه!

دل آرام شنبه 14 تیر 1393 ساعت 21:10 http://delaramam.blogsky.com

خاطره بازی بسه. یکم داستان بنویس برامون

حالا بذار یه ترم برم کلاس بعد

مجید پنج‌شنبه 12 تیر 1393 ساعت 12:43 http://charoo.blogfa.com

درود .
و اما این میدان انقلاب ... نوستالژی نسل ما ! حالا چه تهرانی باشی و چه هر جای دیگری ...
خاطره نویسی اما خوب است !
بدرود .

درود بر شما آقای مهندس
اصلا هر چی می کشیم از این انقلابه

صدف چهارشنبه 4 تیر 1393 ساعت 10:33 http://sadafmkh.blogfa/com

دیدن ی نفر بعد 17 سال خیلی جالبه چون کلی حرف برا گفتن داره و کگلی تغییر تو زندگیش رخ داده

از نظر ظاهری که خیلی تغییر نکرده بود! اما قرار شد سر فرصت قرار بذاریم و سرگذشتمون رو مرور کنیم

سمیرا سه‌شنبه 3 تیر 1393 ساعت 19:04

سلام خانوم . چه خوب که همکارتون را بعد از 17 سال دیدید و خاطره بازی کردید، حس قشنگیه ، هیچ چیز توی این دنیایی که بالاخره معلوم نیست کوچیکه یا بزرگ ، اتفاقی نیست ، من اینو از ته دل باور دارم .

سلام از بنده
به به خوش اومدید.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.