شمسی خانم ترسو

از اول اردیبهشت ماه سعی می‌کنم تو هفته سه چهار روزی رو عصرها برم پیاده روی. از اونجایی که اطراف خونه مملو از مکان‌های تجاری است نتیجه این میشه که تو کل منطقه یه عدد شبه پارک داریم که رو تابلو ورودیش نوشته 18000 متر مربع. حالا تو این یه وجب جا همه اهالی محل از بچه 2 ساله تا بزرگسالان 80-70 ساله حضور دارن. می‌مونه محیط دور پارک که اگه پرش از مانع و دور زدن موتورسیکلت‌ها و ماشین ها رو بلد باشی میشه با حرکات ژانگولر یه کمی راه بری. بنا به توصیه یه شخص محترمی قرار شده بنده حتما سعی کنم موقع پیاده‌روی یه دوستی هم همراه داشته باشم. خلاصه دیروز افتخار نصیبمون شد و با یکی از دوستان پیاده‌روی کردیم. دیگه آخرای کار بود که من احساس کردم که کسی بهم نزدیک میشه و همون موقع هم تماس دستی رو احساس کردم. چنان جیغی کشیدم که دوستم و اون آقا و خلاصه هر کی در اطراف و اکناف بود یه متری پریدن هوا. بیچاره آقاهه بهش برخورده بود و گفت این چه رفتاریه خانم؟ خوب یکی نیست بهش بگه بابا شمسی خانم از این که کسی پشت سرش راه بره احساس ناامنی می‌کنه. دست خودش که نیست ترس از دوران بچگی هست. خوب شما جای من: یکی از پشت بهتون نزدیک شه که معلوم نیست با خودش حرف میزنه یا موبایلش بعد هم یکی دیگه شما رو بکشه یه طرف دیگه که با آقای محترم برخورد نداشته باشید کاری جز جیغ زدن باقی می مونه؟ بعدش طرف دیگه کلا از تو پارک محو شد. فک کنم اونم ترسید فرار کرد. به دوستم گفتم اگه این آقا وبلاگ نویس باشه امشب تو وبلاگش می‌نویسه زنها واقعا موجودات پیچیده ای هستن!!!


نظرات 5 + ارسال نظر
منجوق شنبه 17 خرداد 1393 ساعت 18:52

الان این خنده شما یه جوریه که انگار در محل حاضر بودیا!!!!!!

مریم نگار شنبه 17 خرداد 1393 ساعت 10:52

کامنت من نیس...

مریم نگار سه‌شنبه 13 خرداد 1393 ساعت 14:18

..راستش هم نگران تو شدم و هم اون آقاهه !!
یادمه وقتی دانشجو بودم از خوابگاه امیرآباد با بچه ها با مینی بوس میرفتیم دانشکده..یه روز مینی بوس شلوغ بود و ما وایساده بودیم..احساس کردم بغل دستیم که اقا بود بمن تنه میزنه...اونقدر خودمو جمع و جور کردم و قیافم دیدنی بود که دوستم نگران شد و گفت..چیه چی شده؟...گفتم این آقا کناریه ...دوستم هم نه برداشت نه گذاشت شروع کرد به دعوا با صدای بلند..:آقا خجالت بکش..درست وایسا...چرا مزاحم میشین..و خلاصه..اون مرد هم هاج و واج موند و بعد هم سریع پیاده شد...وقتی پیاده شدیم..دوستم گفت ..خب حالا چکار کرد اون آقا..گفتم هیچی داشت تنه اش میخورد بمن....دوستمو میگی عصبانی شد...گفت...چی ؟؟!!...همین ؟؟؟؟!!!!...منو بگو فکرکردم چکارکرده که اون سروصدارو راه انداختم..خب مینی بوس همینه دیگه .....خلاصه کلی از دستم حرص خورد اونروز ...یادش بخیر ...ازش خبری ندارم بعد این همه سال....

شرمنده که پاسخ دیر شد. روزهای تعطیل به نت دسترسی ندارم. کامنتتون حی و حاضره. بفرما

صدف دوشنبه 12 خرداد 1393 ساعت 11:52 http://sadafmkh.blogfa.com

ای وای . آقاهه که بهت نخورده بود . دوستت کشیدت کنار . درسته ؟

اگه خورده بود بهتر بود حداقل یه دلیلی برای جیغ کشیدن وجود داشت. اینجوری مردم فک کردن دیوونه ام :)

دل آرام یکشنبه 11 خرداد 1393 ساعت 13:03 http://delaramam.blogsky.com


من بیشتر نگران آقاهه شدم
ولی واقعا طبیعی ترین رفتار ممکن رو ارائه دادی. چون انقدر اینجا ناامنی وجود داره که آدم به سایه خودش هم اعتماد نمیکنه و ازش میترسه.
من بودم فکر کنم یدونه هم میزدم توی گوش آقاهه

واقعا منم نگرانشم. میگم یه وقت ترک ورزش نکنه
اما اون جیغی که من کشیدم همچین کمتر از سیلی هم نبود! خودم تا 5 دقیقه طپش قلب داشتم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.